دیگر صدایت را نمیشنوم و تاریكی تنهایی مرحمی شده است بر دل شكسته ام
كجایی؟
آنگاه كه صدایت میكنم و در امتداد تاریكی به دنبال نور میگردم اثری از تو نیست و صدایت را نمیشنوم
تو همان مسافر قریبی بودی كه در جاده تنهایی قلبم پا گذاشتی ولی امروز تو رفته ای ولی هنوز رد پایت بر روی قلبم جاریست
هنوز هم صدای گام برداشتنت را میشنوم آرام آمدی و آرامتر رفتی یادگاری بر روی جاده قلبم گذاشتی و من برای همیشه جاده قلبم را بستم تا دیگر كسی پا بر روی تنها یادگاریت نگذارد
كجایی مهربانم
در تمام مدت ورودت همیشه همچون ابری بالای سرت بودم تا نور خورشید تو را اذیت نكند وقت ناراحتیت و خستگیت هر آنچه در آنجا بود برایت به ارمغان آوردم ولی هیچ گاه فكر نمیكردم تو روزی به انتهای جاده قلبم میرسی
هرگاه كه به دوردستها مینگریستم انگار انتهایی نداشت و بی انتها بود ولی افسوس كه اشتباه فكر میكردم و دیگر فرصتی نیست تو رفته ای
تو رفته ای و من تنها تر از همیشه با خدایم خلوت میكنم
خلوتی سخت و به یاد تو در درگاه خداوند طلب سلامتی و خوشبختیت را میكنم
غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.
خار خنديد و به گل گفت : سلام و جوابي نشنيد
خار رنجيد ولي هيچ نگفت...
ساعتي چند گذشت گل چه زيبا شده بود،
دست بي رحمي آمد نزديک،
گل سراسيمه ز وحشت افسرد...
ليک آن خار در آن دست خزيد
و گل از مرگ رهيد ..
صبح فردا که رسيد
خار با شبنمي از خواب پريد
گل صميمانه به او گفت : سلام
تو که در باور مهتابی عشق
رنگ دریا داری
فکر امروزت باش
به کجا می نگری
زندگی ثانیه ایست
وسعت ثانیه را می فهمی
می شود مثل نسیم
بال در بال چکاوک
بوسه بر قلب شقایق بزنیم
بودنت تنها نیست
تو خدا را داری
و من آرامش چشمان تو را ....